کاروان عشق
25 مهر 1394 توسط جاوداني
کاروان عشق تاصحرارسید بغض های خفته تا لبها رسید
ساربان افساراسبش راکشید بانوی غم گیسوانش راکشید
سرزمینی تشنه بی ابربهار منتظر درانتظاریک سوار
قامتی رعناوقلبی مطمئن آگه ازافکار مردان خشن
مست شدازبوی کرب وهم بلا عطرمعراج خدا درنینوا
مادری طفلش درآغوشش فشرد دختری ازماتم بابافسرد
رادمردی بازوانش آهنین یک علم دستش نگاهش برزمین
کوه صبرو غیرت وعشق وادب بهر خدمت برعلی پرتاب وتب
سمت چشمان همه سوی سوار مست دلها ازشمیم کوی یار
نام صحرا نیک می دانست او بوی کرب وهم بلا دانست او
دین حق بی خون او جان می دهد او به اذن خالقش جان می دهد
یاحسین برعالمی جان می دهد این حسین درعرش فرمان می دهد
مرده است آن دل که بی سودای اوست این حسین است وجهان شیدای اوست
الهه جاودانی