کاروان عشق
کاروان عشق تاصحرارسید بغض های خفته تا لبها رسید
ساربان افساراسبش راکشید بانوی غم گیسوانش راکشید
سرزمینی تشنه بی ابربهار منتظر درانتظاریک سوار
قامتی رعناوقلبی مطمئن آگه ازافکار مردان خشن
مست شدازبوی کرب وهم بلا عطرمعراج خدا درنینوا
مادری طفلش درآغوشش فشرد دختری ازماتم بابافسرد
رادمردی بازوانش آهنین یک علم دستش نگاهش برزمین
کوه صبرو غیرت وعشق وادب بهر خدمت برعلی پرتاب وتب
سمت چشمان همه سوی سوار مست دلها ازشمیم کوی یار
نام صحرا نیک می دانست او بوی کرب وهم بلا دانست او
دین حق بی خون او جان می دهد او به اذن خالقش جان می دهد
یاحسین برعالمی جان می دهد این حسین درعرش فرمان می دهد
مرده است آن دل که بی سودای اوست این حسین است وجهان شیدای اوست
الهه جاودانی